دوات

اینبار با نام دوات می نویسم...

دوات

اینبار با نام دوات می نویسم...

هیچ کس نفهمید

پلیس دور جنازه رو با نوار قرمز رنگ بسته بود و کسی حق نداشت از یه حدی نزدیک تر بشه . عکاس ها عکسشون رو می انداختن و خونش حسابی شلوغ شده بود . همه چیز سر جاش بود و همه جا تمیز بود . حتی خودش هم که مرده بود بهترین لباسش رو پوشیده بود . از شواهد که پیدا بود خود کشیه ولی پلیس مشکوک بود که کسی که قرار خود کشی کنه هرگز چنین لباسی نمی پوشه و خونه اش رو اینطور مرتب نمی کنه . تحقیقاتی هم که کرده بود اصلا همچین آدمی به نظر نمی رسید. از دوستاش و دوست دخترش پرسیده بود و اونا گفته بودن خیلی شاداب بود . خیلی می خندیدیم. نه که هر روز هم رو ببینیم و از احوال هم باخبر باشیم ولی هر سری می اومد حالش خیلی خوب بود. همیشه بوی خوب می داد و به خودش خیلی می رسید . خیلی خوش خنده بود و شوخی هم زیاد می کرد و سعی می کرد همه رو شاد کنه . ولی هیچ کس جز خودش نفهمید که علت مرگش نیاز بود . فقط نیاز . همه می گفتن آدم خوبی بود چون خودش رو وقف کرده بود و برای همه می خواست خوب باشه و بهشون انرژی مثبت بده . ولی خودش خیلی تنها تر از این حرفا بود و هیچ کسی رو نداشت که حال خودش رو خوب کنه. نه عشقی و نه زنی و نه بچه ای . نه امیدی به فردا . همه چیز براش تموم شده بود ولی تا آخرین لحظه عمرش سعی کرده بود برای اطرافیانش بهترین باشه و بهترین رو بهشون بده . حتی دوست دختر خودش که دیشب باهاش قرار گذاشته بود و نرفته بود هم تو تلفن حال بدی ازش ندید . ولی علت مرگ را هیچ کسی جز خودش که دیگر بی جان افتاده بود نمی دانست .

صرفا آدم هایی که خیلی خوشحال هستن و دوست دارن همه جوره حالتون رو خوب کنن و براتون کار کنن حال خودشون زیاد خوب نیست. اینا خیلی زودتر از اون چیزی که میشه فکرش رو کرد تموم میشن . و هیچ کسی از اون آدمایی که دور اون جنازه ایستاده بودن این رو نمی دونستن .

با وبلاگهایی که اینترکشنی نداشته باشن لینکشون رو حذف می کنم و بهشون سر نمی زنم



نوشته شده در : نقل قول ها